پارمیداپارمیدا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 19 روز سن داره

پرنسس کوچولوی مامان و بابا

دردانه ی 21 ماهه ام

چهارشنبه 11 دی   سلام به شیرین زبون شیرین تر از عسلم   عزیز مامان امروز دقیقا 636 روزه که شدی همه وجود مامان و بابا . خیلی خیلی خوشحالیم که دختر مایی و دوستت دااااااریم.   از این روزات بگم که خیلی خیلی شیرین و بامزه شدی و کلماتی رو که میگی خیلی بامزه ادا میکنی و کلی هم کارای جالب و قشنگ انجام میدی. چند تا شعر رو با هم تقریبا هر روز میخونیم و شما به طرز شگفت آوری همه شعرها رو یاتد گرفتی و با کلماتی که مخصوص خودت هستن و با حرکات نمایشی برام میخونی . با هم شعر و آهنگ گوش میدیم و باهاش میرقصیم و شعر رو اجرا میکنیم . قصه به همراه نقاشی رو دوست داری و بعد از ظهرا یکی از برنام هامون اینه که یه قصه رو برات تع...
11 دی 1392

جشن یلدا در کنار دوستان

پنجشنبه 28 آذر ماه   سلام به مهربونترین دختر   امروز قرار بود با دوستای نی نی سایتی بریم خونه لیلا جون مامان بهاران گلی که هم جشن یلدا رو کنار هم باشیم و هم اینکه با لیلا جون که بزودی از ایران میرن خداحافظی کرده باشیم .   لیلا جون خیلی خیلی دوست خوبی هستن و دختر گلشون بهاران هم که خیلی ماهه و همگی دوستشون داریم .   ساعت 1 بابا اومد دنبالمون و راه افتادیم . با خاله سمانه هم هماهنگ شدیم که همزمان برسیم . اما دوستای خوب دیگمون متاسفانه برنامشون جور نشده بود که بیان و فقط ما و خاله سمان اینا بودیم واسه همین بابای شما و آرشیدا جون هم اومدن بالا.   خیلی خی...
11 دی 1392

شکوفه بهاری 20 ماهه من

سلام شکوفه بهارم   فرشته قشنگم یکماه دیگه هم گذشت و تو باز هم با شیرین کاریهات و مهربونیات ما را بیش از پیش شیفته خودت کردی .خیلی خوشحالم که تو دختر منی و هر روز هزاران بار خدا رو شکر میکنم که هدیه ای به خوبی و قشنگی تو برام فرستاده . تو برای من بهترین دختری من هم دلم میخواد و تمام سعی ام رو میکنم بهترین مادر برای توباشم .   با موضوع قطع شیر خیلی خوب کنار اومدی و همه چیز عالی پیش میره . فرشته معصوم و بی نظیر من اصلا در این مورد منو اذیت نکردی نه برای خواب و نه چیز دیگه . دوستتت دارم عشقم....   کلمات جدید زیادی رو استفاده میکنی سعی میکنم تا اونجایی که تو ذهنم هست رو برات بن...
28 آذر 1392

خداحافظ م..ی..م..ی

پنجشنبه 30 آبان 92 ( 19ماه و 19 روزگی )   سلام فرشته کوچولوی معصوم مامان    امروز صبح خیلی اتفاقی تصمیم گرفتم که تو جیگر گوشه ام و از شیر بگیرم البته از چند روز قبل درباره اش باهات صحبت میکردم که حالا که داری خانم میشی بزرگ میشی میمیت یواش یواش تلخ میشه و تو در جواب میگفتی که میشوری بعد میخوری (با اشاره ) و گاهی فکر میکردی که من متوجه منظورت نشدم و میرفتی از تو کمدت شامپوت رو میاوردی و نزدیک سینه ام میکردی یعنی که با این میشورمش بعد میخورم قربونت برم الهی که اینقدر بامزه ای .از ساعت 11:30 صبح تصمیم قطعی گرفتم و اجراش کردم تا الان که دارم این مطلب رو برات مینویسم هر دو تحمل ...
1 آذر 1392

تبسی

سلام نفسمممممممم   "تبسی" این اسمی هست که خودت برای خودت انتخاب کردی با امروز 2 هفته ای میشه که هر وقت ازت من یا هر کس دیگه ای سوال کنه " اسمت چیه ؟" بهش خیلی سریع پاسخ میدی "تبسی " واین اسم رو اینقدر قشنگ و با کش و قوس و عشوه میگی که هیچکس نمیتونه مثل خودت بگه تبسی جونم . خیلی خیلی خیلی خوردنی میشی وقتی اسمت رو میگی . نمیدونم این کلمه تو ذهنت چه معنی داره  و یا از کجا گرفتیش ولی خیلی ناز اداش میکنی . من :" پااارمیدااا...پاارمیداا.." بلافاصله تو : " نههه نهههه تبسی ". من : اا مگه اسم شما پارمیدا نیست ؟! تو آروم و با عشوه : "نههه تبسی "   امروز تو...
30 آبان 1392

دومین قرار نینی سایتی

پنجشنبه 16 آبان 92   سلام به یه دختر قشنگ   خیلی خوبه که باز هم همدیگر رو میدیدیم خیلی خیلی خوشحال بودم که باز هم میتونستیم ساعتی در کنار دوستای عزیزمون باشیم . کافه خلاقیت ماهور ساعت 11 . ساعت 10:30 از خونه راه افتادیم زمانیکه رسیدیم خاله مرجان و مهران کوچولو جلوی در منتظر ما بودن . مهران از دوستای کلاس گلدونه است و شما خیلی دوسش داری .داخل که رفتیم چند نفری آمده بودن . رهام و پرهام و پارسا و آراد و آرتا مشغول بازی بودن . و بهاران و مانلی و آرشیدا هم بعد از ما اومدن .اونروز کمی بد اخلاقی کردی و گریه میکردی سر اسباب بازی اما باز هم روز خیلی خوبی بود .راستی اون روز خاله سما...
30 آبان 1392

19 ماهگی

11 مهر -11 آبان   سلام دردانه ام   عزیزترینم اینقدر روز به روز دوست داشتنی و شیرین تر میشی و حرفای بامزه میزنی و کارای بامزه میکنی که واقعا نمیدونم از کجا باید شروع کنم و کدومشون رو بنویسم . فقط میدونم که داری بزرگ میشی خانم میشی و نشانه های این بزرگ شدن رو به وضوح در رفتار و حرکاتت میبینم. این روزا خیلی بیشتر به حرفام توجه میکنی خیلی بهم کمک میکنی . تو جمع کردن اسباب بازیهات  و کتابات تو باز کردن و جمع کردن سفره جمع کردن لباسات . از مهمونی رفتن خوشت میاد و کلی استقبال میکنی و تو مهمونی فقط 5 دقیقه اول بهت سخت میگذره تا به جمع عادت کنی البته جاهایی که برای اولی...
30 آبان 1392

قایق سواری

جمعه 19 مهر 1392 (18 ماه و 8 روزگی )   سلام فرشته ام ا مروز صبح که بیدار شدیم داشتیم فکر میکردیم که کجا بریم و چیکار کنیم ؟؟ حدود ساعت 1/5-2 ظهر بابایی بهمون گفت که آماده بشیم و اینکه کجا قراره بریم رو بهمون اعلام نکرد . به بچه های عمو شاهی غژاله و نیما هم زنگ زد که آماده باشن تا بریم دنبالشون . نیما و غزاله خیلی از شما بزرگتر هستن اما خیلی دوستت دارن نازگلم .از بودن و بازی کردن باهاشون لذت میبری . وارد جاده تهران قم که شدیم تازه فهمیدیم که قراره بریم فشافویه - یه دریاچه کوچولو و خوشگل - اونجا که رسیدیم از دیدن اون همه آب و سنگ و قایق و آدمایی که اسکی میکردن خیلی هیجان زده...
30 آبان 1392

18 ماهگی و واکسن

11 شهریور -11 مهر   سلام به عسل خانم 18 ماهه خودم   30 روز دیگه هم گذشت و نازدونه من 18 ماهه شد .دخترکم خیلی خانم شده و یه عالمه کارا و حرکات جدید انجام میده . سعی میکنی صحبت کنی و کلمات بیشتری بگی اما هنوز کاملا موفق نشدی .منظورت رو کامل با ایما و اشاره میرسونی و گاهی احساس میکنم فهمت نسبت به دنیای اطرافت خیلی زیاده و معنی و مفهوم همه چی رو میفهمی اما به صورت کلمه و گفتاری ازشون استفاده نمیکن . اما مطمئنم دخترم به زودی موفق میشه .   این روزا یه کم لجباز هم شدی و گاهی اوقات که باهات برخورد میکنم و نه میگم داد و بیداد راه میندازی و قهر هم میکنی و جایی رو که هستیم رو به مق...
24 مهر 1392